کد مطلب:245389 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:303

بیان شهادت حضرت امام جواد
محدث قمی در كتاب منتهی الامال از علامه مجلسی در كتاب جلاءالعیون نقل كرده كه چون مردم با معتصم بیعت كردند متفقد احوال امام محمد تقی علیه السلام شد و به عبدالملك زیات كه والی مدینه بود نامه نوشت كه آن حضرت را با ام الفضل روانه بغداد كند چون حضرت داخل بغداد شد به ظاهر اعراز و اكرام نمود و تحفه ها برای آن حضرت و ام الفضل فرستاد.

پس شربت حماضی برای آن حضرت فرستاد و با غلام خود استناس نام و سر آن ظرف را مهر كرده بود چون شربت را به خدمت آن حضرت آورد گفت این شربتی است كه خلیفه برای خود ساخته و خود با جماعت مخصوصان خود تناول نموده و این حصه را برای شما فرستاده است كه با برف سرد كنید و تناول نمائید و برف با خود آورده بود و برای حضرت شربت ساخت. حضرت فرمود كه باشد در وقت افطار تناول نمایم گفت برف آب می شود و این شربت را سرد كرده می باید تناول نمود و هر چند امام غریب مظلوم از آشامیدن امتناع نمود آن ملعون مبالغه را زیاد كرد تا آنكه آن بزرگوار آن شربت زهرآلود را دانسته و ناكام نوشید و دست از حیات كثیرالبركات خود كشید.

و نیز در همین كتاب آمده كه شیخ عیاشی روایت كرده از زرقام صدیق و ملازم ابن ابی داود قاضی كه گفت روزی ابن داود از مجلس معتصم غمگین به خانه آمد و از سبب اندوه او سؤال كردم گفت امروز از جهت ابی جعفر محمد بن علی چندان بر من سخت گذشت كه آرزو كردم كاش بیست سال قبل از این مرده بودم گفتم مگر چه شده؟



[ صفحه 369]



گفت در مجلس خلیفه بودیم كه دزدی آوردند كه اقرار به دزدی خود كرده بود و خلیفه خواست حد بر او جاری كند پس علماء و فقهاء را در مجلس خود جمع كرد و محمد بن علی را نیز حاضر كرد پس پرسید از ما كه دست دزد را از كجا باید قطع كرد؟

من گفتم باید از بند دست قطع كرد و گفت به چه دلیل گفتم به جهت آیه تیمم (فامسحوا بوجوهكم و ایدیكم) چه آنكه خداوند در این آیه دست را بر كف اطلاق فرموده و جمعی از اهل مجلس نیز با من موافقت كردند و بعضی دیگر از فقها گفتند باید دست را از مرفق قطع كرد و آنها استدلال كردند به آیه وضوء و گفتند خداوند فرموده وایدیكم الی المرافق پس دست تا مرفق است.

پس معتصم متوجه حضرت امام محمد تقی علیه السلام شده گفت شما چه می گوئید؟ فرمود حاضرین گفتند و تو شنیدی گفت مرا با گفته ایشان كاری نیست آنچه تو می دانی بگو حضرت فرمود مرا از این سؤال معاف دار خلیفه او را سوگند داد كه البته باید بگوئی حضرت فرمود الحال كه مرا سوگند دادی پس می گویم كه حاضرین تمام خطا كردند در مسئله بلكه حد دزد آن است كه چهار انگشت او را قطع كنند و كف او را بگذارند گفت به چه دلیل؟ فرمود به جهت آنكه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده در سجود هفت موضع باید به زمین برسد كه از جمله دو كف دست است پس هر گاه دست دزد از بند یا مرفق بریده شود كفی برای او نمی ماند كه در عبادت خدا را به آن سجده كند و مواضع سجده حق خدا است و كسی را بر آن حقی نیست كه قطع كند چنانچه حقتعالی فرموده: و ان المساجد لله.

معتصم كلام آن حضرت را پسندید و امر كرد دست دزد را از همانجا كه حضرت جواد فرموده بود قطع كردند این هنگام بر من حالتی گذشت كه گویا قیامت من بر پا شد و آرزو كردم كه كاش مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم زرقان گفت بعد از سه روز دیگر ابن ابی داود نزد خلیفه رفت و در پنهانی با وی



[ صفحه 370]



گفت كه خیرخواهی خلیفه بر من لازم است و امری كه چند روز قبل از این واقع شد مناسب دولت خلیفه نبود زیرا كه خلیفه در مسئله ای كه برای او مشكل شده بود علمای عصر را طلبید و در حضور وزراء و مستوفیان و امراء و لشكریان و سایر اكابر و اشراف از ایشان سؤال كرد و ایشان به نحوی جواب دادند پس در چنین مجلسی از كسی كه نصف اهل عالم او را امام و خلیفه می دانند و خلیفه را غاصب حق او می شمارند سؤال كرد و او بر خلاف جمیع علماء فتوی داد و خلیفه ترك گفته ی همه علماء كرده به گفته ی او عمل كرد این خبر در میان مردم منتشر شد و حجتی شد برای شیعیان و موالیان او. معتصم چون این سخنان بشنید رنگ شومش متغیر شد و تنبهی برای او حاصل گردید و گفت خدا تو را جزای خیر دهد كه مرا آگاه كردی برای امری كه غافل از آن بودم.

پس روز دیگر یكی از نویسندگان خود را طلبید و امر كرد آن حضرت را به ضیافت خود دعوت نماید و زهری در طعام آن جناب داخل نماید آن بدبخت آن حضرت را به ضیافت طلبید آن جناب عذر خواست و فرمود می دانید كه من به مجلس شما حاضر نمی شوم آن ملعون مبالغه كرد كه غرض اطعام شما است و متبرك شدن خانه ما به مقدم شریف شما و هم یكی از وزراء خلیفه آرزوی ملاقات شما را دارد و می خواهد كه به صحبت شما مشرف شود پس چندان مبالغه كرد تا آن امام مظلوم به خانه او تشریف برد چون طعام آوردند و حضرت تناول فرمود اثر زهری در گلوی خود یافت و برخواست و اسب خود را طلبید كه سوار شود صاحب خانه بر سر راه آمد و تكلیف ماندن كرد حضرت فرمود آنچه تو با من نمودی اگر در خانه تو نباشم از برای تو بهتر خواهد بود و به زودی سوار شد و به منزل خود مراجعه كرد چون به منزل رسید اثر زهر قاتل در بدن شریفش ظاهر شد و در تمام آن روز و شب رنجور و نالان بود تا آنكه طایر روح مقدسش به بال شهادت به درجات عالیه بهشت سرمد و لقاءالله پرواز كرد



[ صفحه 371]



صلوات الله علیه.

پس از شهادت آن حضرت جنازه آن بزرگوار را بعد از غسل دادن و كفن نمودن آوردند در مقابر قریش در پشت سر جد بزرگوارش امام موسی كاظم علیه السلام دفن نمودند و به حسب ظاهر واثق بالله بر آن حضرت نماز خواند و لكن در واقع حضرت امام علی النقی علیه السلام از مدینه بطی الارض آمد و متصدی تغسیل و تكفین و نماز و تدفین پدر بزرگوارش شد صلوات الله علیهما ازلا و ابدا و سرمدا.

و نیز در منتهی الامال از كتاب بصائر الدرجات روایت كرده از مردی كه همیشه با حضرت امام محمد تقی علیه السلام بود گفت در آن وقتی كه حضرت در بغداد بود روزی در خدمت حضرت امام علی النقی علیه السلام در مدینه نشسته بودیم و آن حضرت كودك بود و لوحی در پیش داشت می خواند ناگاه تغییر در حال آن حضرت ظاهر شد پس برخواست و داخل خانه شد ناگاه صدای شیون شنیدیم كه از آن خانه بلند شد پس از ساعتی حضرت بیرون آمد از سبب آن احوال پرسیدیم فرمود كه در این ساعت پدر بزرگوارم وفات فرمود گفتم از كجا معلوم شما شد؟

فرمود كه از اجلال و تعظیم حقتعالی مرا حالتی عارض شد كه پیش از این در خود چنین حالتی نمی یافتم از این حالت دانستم كه پدرم وفات كرده است و مقام امامت به من منتقل شده است پس از مدتی خبر رسید كه حضرت در همان ساعت به رحمت الهی واصل شده بود.

در تاریخ وفات حضرت جواد علیه السلام اختلاف است اشهر آن است كه در آخر ذی قعده سال دویست و بیستم هجری شهید شد و بعضی ششم ذی حجه گفته اند و مسعودی وفات آن حضرت را در پنجم ذی حجه سال دویست و نوزده هجری ذكر نموده و در وقت وفات از سن شریف آن حضرت بیست و پنج سال و چند ماهی گذشته بود.



[ صفحه 372]



قال العلامه الكمپانی رضوان الله تعالی علیه فی مصیبته علیه السلام



والعروةالوثقی التی لاتنفصم

تقطعت ظلما بسم المعتصم



قضی شهیدا و هو فی شبابه

دس الیه السم فی شرابه



قضی شهیدا و بكاه الجود

كانه بنفسه یجود



تعسا و بوسا لابنة المامون

من غدرها لحقدها المكنون